خوابگرد

قاسم طوبایی
g_toobaei@yahoo.com

زن چراغ قرمز را رد کرد.چند نفر لای ماشین ها گل می فروختند.
- بکش کنار..
افسر سر چهار راه سوت زد.
Fuck-
توي آينه نگاه كرد. چند ماشين وسط چهار راه توي هم رفتند و ايستادند.
- به درك
پیچید توی کوچه.
- گه بگيرند همه تونو ...
بطري نوشابه از توي پلاستيك سرخورد و افتاد كف ماشين. پيچيد ساندويچ ها هم افتاد .
- امشب مامان اينا خونه نيستند ... گفتم ...
خم شد ساندويچ ها را برداشت . كاهوها و خيار شورها ريختند كف ماشين .نور و بوقي ، كشيده و سريع از جلوي ماشين رد شد.
- بي شرف ...
پيچيد توي پاركينگ.
- خودم تنهام ... البته اگه شما هم بيايد ...
ايستاد. پارکینگ تاريك بود. بطري نوشابه را برداشت. ساكت بود سس ساندويچ ريخته بود روي صندلي. همه را ريخت توي پلاستيك. با پا در را بست. پله ها را بالا رفت داد زد : سلااااام ....
در را بست. نفس نفس مي زد. بايد سيگارم را كمتر كنم. همه را گذاشت توي يخچال .بدنم زير لباس عرق كرده . نشست . خودش را انداخت روي صندلي راحتي. چشمهايش را بست . پسره داشت نگاه مي كرد؟ گلهاش ريخت زمين زير ماشين ... داشت نگاه مي كرد ؟ يعني اگر مي ايستادم چي مي گفت ؟
- پدر سگ بي شرف ...
داشت به من نگاه مي كرد؟ پشت پرده اي كه توي تاريكي آبي مي زد، پنجره كيپ بود. پنجره كيپ بود و صداي گنگ هواكش ها و ماشين ها و بوق ها و دوره گرد ها ...دستهام بوي همبرگر گرفته... جاسيگاري را گذاشت روي ميز. هوا ابري بود. اين را حس مي كردم حتي از پشت پرده كشيده . چرخيد. صندلي جير جير مي كرد. روي ديوار عكس پدر و مادر بود. مادر چادرش را كشيده تا روي ابروها و خيره شده به دوربين. ابروهاي قشنگي داشته نه ؟ پدر كنارش ايستاده و دستهايش را قنوت كرده جلوي عكس ضريح .
چقدر خوبه ! تاريك و ساكت . اين ماه همه حقوق رو مي دهم .. شر صاحب خانه را مي كنم ...آن طرف تر مهين بغل مادر دارد گريه مي كند. مادر سرش را انداخته پائين . ما لباسهاي نويمان را پوشيده ايم . پدر هم ايستاده پشت صندلي مادر. ما همه رو سري سرمان است. عباس و رضا و داوود و محمود هم كچل كرده اند. پدر چقدر چاق بوده ! مادر سرش پائين است.
زن ايستاد . گوشه پرده را كنار زد. پائين خيابان شلوغ است رديف ماشين ها پشت چراغ ايستاده اند. آدمها با عجله از عرض خيابان مي گذرند و توي خيابان گم مي شوند. صداي بوق موتور... صداي بوق ماشين ... صداي ترمز ... پير زني ايستاده كنار چراغ . سبز كه مي شود دستش را مثل پليس ها صاف مي كند و جيغ مي زند " حركت " .آدمها كه سرازير مي شوند روي خطهاي سفيد می خندد و مي رقصد . صداي قهوه جوش از توي آشپزخانه آمد.
- اومدم عزيزم ... اومدم ...
دويد توي آشپزخانه. دست كشيد روي قهوه جوش كه داشت بخار را مي داد بيرون .
- زود جوش اومدی نه ؟ ... زرنگ شدي غلغلي ...!
فنجاني از رديف فنجان ها برداشت. روي سفيدي فنجان گربه اي خواب بود. تلنگري زد به رديف فنجان ها .
- آهاي آقای خوابالو... بيدار شو .. نسوزي بپا !
واي خداجون چه هوايي . عصراي ابري و قهوه و سيگار ...كسي در زد. زن ايستاد . قهوه جوش صدا مي داد. دوباره در زدند. ليوان بخار مي كرد. تق تق تق تق ... اوهو يواش ... خوابالو خوابيده ... صداي در... در را باز كرد.
- سلام دختر جون ...
نگاهش كرد . پيرزن خودش را كشيد تو . كاغذي توي دستش بود. مي لرزيد .
- بله ؟
نگاهم كرد. به چي داشت نگاه مي كرد؟ پلك هايش چروك خورده بود. پيشاني اش . حتي لبهاش . داشت نگاهم مي كرد. يعني اگه مي ايستادم و بر مي گشتم چي ميگفت ؟ پول گلهاش را مي خواست ؟ چي صدام مي كرد ؟ مي گفت خانوم ؟ يا مثلاً هي خانم ؟ يا فقط مي گفت هوي ؟ داشت نگاهم مي كرد. فكر كردم نكند سورمه پخش شده تو صورتم يا موهام يا ...
- دختر جون اين شماره ...
يادم آمد. يكبار ديگر هم آمده بود برايش شماره بگیرم همين طبقه پائين .
- بله ... خواهش مي كنم... بفرمائيد...
حالا اگر يك ساعت بخواد حرف بزنه ؟ يا تلفن شهرستان ... قبض تلفن ... خوابالو بد خواب ميشه...
- نه گلم ... يك توك پا بيا پائين ... شايد حرفم طولاني بشه ...
زن شماره را نگاه كرد.
- صفر .. دو.. چهار ...
- بيا گلم ... تلفن اينجاست.. تازه از خارج برام آورده ... همه شماره ها رو مي گيره ...
خانه بوي عجيبي مي داد. بوي دوا . بوي پياز داغ.. جوشانده ... پيرزن نشست روبروم و خيره شد توي صورتم . روي ميز كنار تلفن يك گرام طلايي بود.
- اجازه بديد ... صفر دو پنج ... ببخشيد صفر دو چهار ...
شماره را كه گرفتم داشت نگاهم مي كرد. دستش را دراز كرده بود طرفم كه گوشي را بگيرد. دستش چروكيده بود فكر كردم استخوانهايش هم لابد چروكيده ... دستش مي لرزيد و نگاهم مي كرد. فكر كردم... صدايي نيامد و بعد سوتي بلند .
- نگرفت ... اجازه بدين ...
گرام قشنگي بود. كنارش قاب كوچكي بود. يك زن جوان با يك روسري بلند سفيد يك مرد كت شلواري با موهايي روغن زده. يك دستش دور كمر زن بود و دست ديگرش به عصا تكيه داشت. دوباره سووووت ...
- نگرفت بازم ؟
شيشه هاي قهوه اي دوا روي ميز پخش وپلا بودند.
- نه ! مطمئنيد درسته ؟
دستش را گذاشته بود زير چانه اش ، داشت قالي را نگاه مي كرد. صفحه هاي گرام خاك گرفته بودند.
- ديروز زهره خانوم هم نتونست بگيردش ...
گفتم:
- ديروز هم همين شماره رو گرفتي ؟
خنديد و بلند شد.
- آره گلم ... خيلي وقته مي گيرم ... خيلي وقته !
دسته گلي كنار قاب عكس خشك شده بود.
- بيا گلوتو تازه كن...
نشست كنارم.
- اولا بر مي داشت ...
زن توي عكس ابروهاي پيوسته اي داشت .سبيل مرد هم كوتاه و باريك بود.
- راستي تا اينجايي...
چرخيد طرف ميز داروها . شيشه اي برداشت، داد دستم.
- بخون روزي چند تا بخورم ... يادم رفته ...
زن نگاه كرد. خاك چسبيده بود به شيشه قهوه اي رنگ . بر چسب روي شيشه باد كرده بود.
- امااين تاريخ مصرفش ...
- مهم نیست.. هر وقت با هم حرفمون مي شه سرم درد مي گيره ... ميدوني ؟دوستم داره ها ولي ...
رژ قرمز بي رمقي نشسته بود روي لبهاش. نگاهم مي كرد. فكر كردم موهام ...
- همه شو خوردم ... گفت هر وقت سرت درد گرفت يكيشو بخور... از خارج آورده...
شيشه هاي روي ميز همه يكجور بودند. روي ديوارها ، خالي مربع هاي سفيد ..
- يعني نيست الان ؟ دوباره مي گيري برام ؟
مرد دستش را حلقه كرده بود دور كمر زن . دستم را گرفت . يكهو با همه چين هاش دستم را گرفت . زن خودش را كشيد عقب. دستش را كشيد . بلند شد. داشت نگاهم مي كرد. با همه چین هاش داشت به من نگاه میکرد .زن شيشه را انداخت زمين و دويد بيرون .
- چي شد دخترجون ؟


رفت بالا.در را كوبيد بهم و تكيه دادبه در . نفس نفس میزد . نشست زمین .شير آب توي حمام چكه مي كرد. در حمام را بست.
- خفه شو كثافت ... مگه واشرت رو عوض نكردم...
لگدي زد به در .
- خفه شو ...
صورتش را توي آشپزخانه شست. قهوه جوش سر رفته بود. زن گريه مي كرد. قهوه سرد حالم رو بهم مي زنه.
- خوابالو خوابي هنوز ؟.. اه
فنجان را سر كشيد.همه قهوه را يكجا خورد. فنجان خالي را وارونه كرد روي دستمال . قهوه جوش صدا مي كرد.
- هيچي نگو تو هم ...
دوشاخه را از برق كشيد. لبهايش مي لرزيد . چيزي توي تنم مور مور مي شد.ته دلم چيزي بالا پایین رفت. نوشابه را باز كردم. سردي و شيريني رفت پائين .دست هام هیچ چیزیش نشده بود.سردی از گلوم رفت پائين تا توي شكمم . سردو شيرين . ولو شد روي صندلي . عقب جلو ..پوست صاف و سفید... عقب جلو... صداي تلويزيون طبقه پائين ..عقب جلو.. یعنی الان چی کار میکنه؟.. گوش داد...شایدشماره میگیره.. گوش دادم... تلويزيون نبود... یعنی قرصاشو خورده؟...نه ..تلويزيون نيست... گرامافونه نه ؟...گرام طلائيه ! ... دو تا قهوه ريختم ... گذاشتم توي سيني. رفتم پائين . من خر رو بگو ! چقدر داد زدم كمش كنيد ؟ نگو گرام بوده ! پله ها را رفت پائين . توي پاگرد ايستاد جلوي آينه . موهايش را دست كشيد.پيراهنش را صاف كرد.درزد.
- خانوم ؟...
رفت تو . چقدر خري تو دختر ؟ ... واي اين صداي پريساس ! پيرزن نشسته بود روي صندلي . صداي گرام بلند بود. صدا زد... خانوم...
سيني راگذاشتم روي ميز . كنار همه شيشه هاي خالي... خالي ؟ ولي مگه آخري پر نبود ؟
- خانوم ؟ ...
زن نشست . دستش را گرفت. دست پيرزن سرد بود.سرم را گذاشتم روي دامنش . دامن بوي عطر مي داد. عطري كه هر روز روي عطر ديروز زده باشند و مانده باشد. زن سرش را بلند كرد. انگار شنيد كه صدايی پرسيد :
- الان خوشگلم ؟
گفتم :
- آره ... خوشگلي ... آره.

صفحه كه تمام شد هوا تاريك شده بود. پنجره را باز كردم . مغازه ها لامپ هايشان را روشن كرده بودند. پيرزن سر چهار راه نبود . شبها كجا مي خوابه ؟ ساندويچم را گاز زدم . صداي گرام توي سرم بود. آمبولانس آمد و بردش . هيچ كس نفميد . خودم برگه شو امضا کردم. نصف نوشابه را سر كشيد. احساس تشنگي مي كردم. روي نوشابه نوشت بود " بدون قند " دست كرد توي قندان . يك مشت قند ريخت توي ليوان. ته بطري را خالي كرد روش . سيگار را خاموش كرد. چشمكي زد به گربه ي روي ليوان .
- اين سیگار آخری بود ... خوب آقای خوابالو ؟
تلفن روي ميز بود. صداي ماشين ها از توي خيابان مي آمد و بادي كه آرام بود و خنك . يقه اش را باز كرد. سرش را يك وري از پنجره كرد بيرون. باد خنك و مرطوب از يقه اش كشيد تو . خنك شد. پائين چراغ سبز بود. ماشينی نبود. مردي از عرض خيابان رد شد. برگشت تو. ليوان را برداشت و سر كشيد.
- حالاشد نوشابه غير رژيمي ...
خنديد.
- با قند فراوان ...
پدر داشت نگاه مي كرد . موهاي مهين بيرون بود. محمود زل زده بود به دوربين .
- به هر حال امشب مامان اينا ...
گوشي را برداشت . گوش داد. گذاشت سرجايش .. لباس آبي اش را پوشيد. ایستاد جلو آينه .تورها را صاف كرد. لبها را سرخ كرد. موهايش را بست. ایستادم وسط اطاق .پدر ایستاده بود کنار مادر.داوود نگاهم میکرد.مهین هنوز بچه بود.تابلو هارا جمع کرد و گذاشت کنار شومینه . بعد ایستاد درست وسط اطاق و خیره ماند به مربع هایی که باید پاک میشد.
 
یکی از محصولات بی نظیر رسالت سی دی مجموعه سی هزار ایبوک فارسی می باشد که شما را یکعمر از خرید کتاب در هر زمینه ای که تصورش را بکنید بی نیاز خواهد کرد در صورت تمایل نگاهی به لیست کتابها بیندازید

34115< 6


 

 

انتشار داستان‌هاي اين بخش از سايت سخن در ساير رسانه‌ها  بدون كسب اجازه‌ از نويسنده‌ي داستان ممنوع است، مگر به صورت لينك به  اين صفحه براي سايتهاي اينترنتي